لذت لبخند زدن

جک و بری مدتها با یکدیگر بودند و باهم از این سمت به آن سمت کشور میرفتند و در طول این سفرها لذت لبخند زدن های بقیه رو چشیده بودند. در یکی از این مسافرت هابری از جک میخواهد که یک بار هم که شده از کشور خارج شوند و به گوشه کنار دنیا بروند و از یک سفر خارجی لذت ببرند.
جک در حالی که مشغول است ولی بعد از ان که اصرارهای بری را میبیند قبول میکند که به همراه خانواده هابسان تصمیم میگیرند که به آفریقا بروند و از جاذبههای دیدنی آنجا دیدن کنند. تصمیم نهایی میشود و در تاریخ 24 اوت قرار میشود به سمت کشورهای آفریقایی به نامهای مالی سفر کنند و پس از آن کشورهای غنا و آفریقای جنوبی و الجزایر و در آخر هم به مصر بروند.
در ابتدا برنامهها این گونه است که در 24 اوت که شروع کردند به مسافرت در هرکدام از این کشورها بین 3 تا 5 روز بمانند و پس از ان به کشور دیگر بروند.
ولی سرنوشت به گونه ایی دیگر در انتظار آنها هست و انها مجبور میشوند که در همان کشور اول بمانند چرا که وقتی انها در حال گردش بودند متوجه پسربچهای میشوند که روی زمین نشسته است و نمیتواند بلند شود که پس از پرس و جو متوجه میشوند که هنگام بالا رفتن از کوه لیز خورده و افتاده و پایش شکسته است. بری از جک میخواهد که او خانوادههایشان را به ادامه مسافرت ببرد و خودش نیز بعداً به آنها خواهد پیوست.
جک قبول نمیکند و میگوید که نمیزارد که لذت لبخند زدن آن پسر را از دست بدهد چرا که قبلاً یک بار این اتفاق افتاده بود.
او نتوانسته بود لبخند زدن یکی از افرادی که به آن کمک کرده بودند را از دست بدهد و نمیخواست که بار دیگر این اتفاق بیفتد.
بری قبول میکند و او را به سمت بیمارستان میبرند و پس از آن که کمی حالش بهتر شد و پایش را گچ گرفته بودند از او اسم و آدرسش را میگیرند و متوجه میشوند که او اهل مصر است.
بری از او میخواهد که با آنها همراه شود و در آخر وقتی به مصر رسیدند او را به خانهاش خواهند رساند. آن پسرک قبول میکند و جک اسم این سفر را لذت لبخند زدن نامیده بود
پاسخی بگذارید